سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها! دوستی ات را محبوب ترین چیزها برایم قرار ده، ترس از خودت را ترس آورترین چیزها نزدم قرار ده وبا شوق به دیدارت، نیازهای دنیایی را از من بِبُر . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
راه دل

 

«کاش روزی به سر کوی توام منزل بود»

 مهربان من سلام

سلامی از یک دوست، یک پرنده بی­پر، یک مشتاق مهجور

عزیز دلم خوب می­دانی که چقدر مشتاق دیدارت هستم و چه اندازه دوست دار نگاهت

اما نمی­دانم چرا سر درلاک خود کرده­ام و در روزمرگی و گرفتاریهای تمام نشدنی دنیا، ترا فرآموش می­کنم و کمتر به تو فکر می­کنم و با همه اشتیاقم برای دیدارت، در مهیا کردن زمینه آن اقدام نمی­کنم.

هرگاه بیاد تو و خوبیهایت و مهربانی و صفایت می­افتم، تصمیم می­گیرم در راه وصالت (این آرزوی دیرینه)قدمی بردارم، هنوز این اندیشه­ام به یک تصمیم و تصمیمم به یک اراده محکم تبدیل نشده که باز روزمررگی­ها و این «عجوزه، عروس هزار داماد» مرا به خود مشغول می­کند و ترا از یادم می­برد تا زمانی دیگر و ...

عزیز دلم باور کن سخت بی­تاب دیدارت هستم، اگر می­دانستی (که می­دانی) در شور و شوق مشتاقی و آتش مهجوری چه می­کشم، با آن همه مهربانی، لطف و عاطفه­ای که در توسراغ دارم، بسراغم می­­آمدی، شاید هم آمده­ای بارها و بارها و من نبوده­ام؟!!

قربانت گردم تمام عمرم را می­دهم برای یک لحظه دیدنت، بوسیدنت،  بوئیدنت و می­دانم:

«گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی    حاصل عمر آن دم است باقی ایام هیچ»

فدای مهربانی­ات، اگر من «اسیر و زخمی و بی دست و پایم» تو که ...

اگر من «دیر آمدم مجروح بودم   اسیر قبض و بسط روح بودم»

توان آمدن نداشتم،

مشتاقیت را که داشتم، و می­دانستی!

من پایم در گل بود، تو که هر روز از کوچه ما گذر می­کنی چرا؟!

می­دانم دوستانی داری بهتر از آب روان و بی­نیازی از دوستیم.

اما من نه دوستانی دارم ... و نه بی­نیازم از دوستیت، بلکه سخت تنهایم، تنها و بی­کس، بی­یار، بی­همدم و مونس

عزیزم گاهی که دلم برای خودم تنگ می­شود،

درد تنهایی و بی کسی­ام را با تو تسکین می­دهم و آتش مهجوریم را با زمزمه­ای، شعری و یا نامه­ای برای تو فرو می­نشانم.

اما شوق حضورت، لذت دیدارت و عشق گذاشتن سر به دامانت در من فروزان­تر می­شود و من هیزم این آتشم.

با این همه در مقابل غافل شدن از تو، این سوختن را به جان خریدارم.

مهربان من، نگرانی گذشت زمان، (آنچه شرحش رفت) باز به سراغم آمده و می­خواهد خلوت ما را برهم بزند و مرا غافل از تو گرداند.

عزیز دلم، مهربانم، فدای زیبائیت بیا و فراق را وصال کن و ظلمت شبم را به روشنایی روز مبدل کن که سخت تنهایم.

بیا و بخواه که:

« فیض روح القدس ار باز مدد فرماید     دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می­کرد»

 

دلتنگ دوریت،

 عاشق زیبائیت،

 مشتاق مهربانیت،

دوستدار خوبیهایت،

 آنکه بی تو بودن را نمی­خواهد

 

مشتاق مهجور

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مشتاق مهجور 86/3/21:: 6:35 صبح     |     () نظر