خدای خوبم سلام
پروردگار مهربانم سلام
آفریدگار توانایم، محبوب ازلی و ابدیام باز این دل سرگشتهام در جستجوی مهربانی
و خوبیات در تب و تاب افتاده، زود دلتنگ میشود، میرنجد و دلگیر میشود.
آخر اربابم این دل نازک و مهربان با این عقل دل سنگ چگونه با هم بسازند؟!!
نه این آن را درک میکند و نه آن این را میفهمد!!! چه کنم با محاسبه گری و استدلال آن
و عاطفه این.
می دانم زیبایی آدمی به همین ویژگیها است و هنر من استفاده از همین خصوصیات به
ظاهر متضاد در جای خود و در حالت تعادل است.
اما کار سختی است، بار سنگینی است و من ضعیف و نحیفم.
دستانم به طلب یاری بسویت پر گشوده
پاهایم توان از تو میطلبند
قلبم روشنی نور زیبای رخت را طالب است
و من حضور همیشگیات را میخواهم
قطرهای از دانشت را بر من ریز تا بدانم هر کدام را کجا لگام زنم و کجا همراهی کنم.
عزیزا، لحضات عمر شتابان به سوی وصال تو می دوند و من ...
معبودا، سوزی عنایت فرما، آتشی بر جانم ریز تا بند بند وجود غافلم را شعله کند و من
خاکستر شود، تا جان رها گردد ...
«خدایا عاشقم عاشق ترم کن سراپا آتشم خاکسترم کن»
میان دلبران دلبر تویی تو زمهر دیگران غافل ترم کن
دل بی دل شده در کوی دلبر نشسته پاشده بی دلترم کن
گسست افسار دل من هم شکستم گره واکن خدا، واصل ترم کن
من از روز ازل شیدا شدستم خراب آباد دل رعنا ترم کن
قلم در هجر دل غمگین نشسته شبی در پای او خاکسترم کن
حبیبا من ز محبوبی گرفتم لب جامی، تو از می لب ترم کن
خیال و خاطرم دائم روان است نگهدارش خدا، بهتر ترم کن
دلم در کوی تو مسکن گزیده بسوی دلبرم عاقل ترم کن
من از مهر رخت دلشاد گشتم بسوی کوی خود کوشا ترم کن
همیشه دلبران دل بر ندارند گهی پس می زنند، شیرین ترم کن
نمی خواهم دلی در بند اغیار بزن قفلی بدل، سنگین ترم کن
درون جان من طفلی نهان است نمی خواهم شوم، بالغ ترم کن
به خوبی دل زدستم در ربودند قرار و عهد دل محکم ترم کن
زمشتاقی شدم رسوای عالم به کوی خود ببر، رسوا ترم کن
کلمات کلیدی: