باز سه شنبه شد ( 1/3/86) و توفیق همجواری خواجه اهل راز و عنایت های او، این هم تحفه این هفته این همنشینی.
عزیزا
تو مظهر تمام خوبیهای عالمی، هر چه از توست زیبائیست و هر که با توست زیباست.
معبودا
دل بی قرار مشتاقم، به هوای دیدن شمهای از مهربانیت به هر دری میزند. در حالی که جهان پر است از مهربانیت « آب در کوزه و ما گرد جهان میگردیم»
مهربانا
فرمودهای بخوانید، میخوانمت که نفس خواندنت، دریافت کردن است. همین که بی لیاقتی همچون من، اجازه دارد نام زیبایت را بر زبان آورد، یک عالمه عنایت تو است. دلم پر پر می زند، سخت بی تاب و مشتاق است و البته مهجور.
شوری در جان مشتاقم بینداز، توانی به پاهایم بده، تا در راه تو قدم بگذارم، بر مشتاقیم بیفزا و از مهجوریم بکاه ...
* * * *
دل من بسوی کویت هوس شتاب دارد
به جهان مستی و می سر پیچ و تاب دارد
مگر از ره عنایت برسد توان و نایی
که لب خمار مستم هوس شراب دارد
دل بی فروغم امشب شده گرم حس خوبت
تن خسته و شکسته شرر و عتاب دارد
همه شوق و میل وصلت به دل سیاه و مهجور
به کجا روم که هستم سر میل ناب دارد
نه منم چنین پریشان که جهانی از خلایق
همه سر گمند و حیران به چمن که خواب دارد
من و مستی و خماری تو بدل چراغ راهی
همه بند بند جانم خبر از شهاب دارد
دل بی قرار و مشتاق ز ره امید امشب
سر خمر و میگساری و لب خضاب دارد
کلمات کلیدی: