ساقی بیار باده زان می که در خروش است
آن می که از توانش خلقی به جنب و جوش است
ساقی ببار باران از نوش لعل رویت
زان رو که مردمان را جمله نه حلق و گوش است
ساقی شراب رویت، نور است باز تابان
از بس که ظلمت و جهل در حال جنب و جوش است
ساقی هزار باده بر جان پر شرم ریز
هر سو هزار فکر و اندیشه جامه پوش است
ما را بکوی جانان راهی چو نیست بی می
قلبم چنین مشوش همواره خاک پوش است
آندم که جعد مویت افتد به دست و چشمم
دامی برای دل هم آماده خروش است
عید است و من خموشم بی می بیار باده
شاید که در چنین روز عیشم به جنب و جوش است
همت نمودهای تو، یاری رسانده ای تو
ورنه هنوز چشمم دنبال عیش و نوش است
کلمات کلیدی: