شبی در راه دل محمل ببستم
تمام هستی ام را گل ببستم
چو فرهاد از سر و جانم گذشتم
که اندر پای دلبر دل ببستم
* * * * * * * * *
همیشه دل به راه سر فدا بود
دلم در زیر پا سر بر دعا بود
چو یکدم از دلم غفلت نمودم
سرم در زیر و دل بر سر خدا بود
* * * * * * * * *
سحر تابی به زلفش بسته بودم
در آن تابم غزلها گفته بودم
چنان سر گرم و مست و رام بودم
که نا گه جان به پایش گشته بودم
* * * * * * * * *
دل آرامی به دل آرام جان بود
تمام هستی ام در دل نهان بود
در آن دم دلبرم دل از برم برد
که سر تا پا همه شعله زنان بود
کلمات کلیدی: