دل بی دلبری دارم خدایا
سر بی سروری دارم خدایا
به شوق روزگاری بی تب و تاب
به سویت حسرتی دارم خدایا
دل ولگرد و پست و بی ادب چون
سبکسر بچه ای دارم خدایا
تنم خسته، دلم رفته، شبم تار
چه نا اهل دلی دارم خدایا
به عمرم حسرتی حاصل نمودم
هوای غفلتی دارم خدایا
به درگاه عزیزت من نیازم
که عمر رفته ای دارم خدایا
نمی دانم که این قفل دل تار
به جرم فتنه ای دارم خدایا ؟
به شب هرشب دل رنجورم ای دوست
به دل ناگفته ای دارم خدایا
به شوق یک سحر پر ناله و سوز
هوای خلوتی دارم خدایا
به امید نگاه نازنینت
دو چشمان تری دارم خدایا
بیا و دلبر یک دانه ام باش
که دل بی دلبری دارم خدایا
بیا و سرور کاشانه ام باش
که سر بی سروری دارم خدایا
بیا و مرهم زخم دلم باش
که دل پر زخمه ای دارم خدایا
بیا آبی به کام تشنه ام باش
که لب پر تشنه ای دارم خدایا
بیا و طاقت این ناتوان باش
که جسم خسته ای دارم خدایا
بیا نوری به چشم تار من باش
که چشم بسته ای دارم خدایا
بیا میل خودت در جان من باش
که فقل بسته ای دارم خدایا
بیا تنها نوای نای من باش
نوای خسته ای دارم خدایا
بیا اندیشه ام را بال و پر باش
که ذهن بسته ای دارم خدایا
بیا حاکم به جسم و جان من باش
که دل آشفته ای دارم خدایا
بیا ای نازنین پروردگارم
که شوق غمزه ای دارم خدایا
بیا تنها تو را خواهم حبیبا
توان قطره ای دارم خدایا
بیا یارب تو ربی و رحیمی
خدا دوردانه ای دارم خدایا
* * * * * * * * * * * * * * * * *
کلمات کلیدی:
باز یک شنبه شد و توفیق رفیق راه که ساعتی را همنشین خواجه اهل راز باشم.
امروز از حافظ عزیز خواستم که شعری با حال و هوای معنوی بر من جاری شود تا شاید حکایتی باشد بر دلتنگی های همیشگی، و حسرت های پایان ناپذیر از عمر بر باد رفته، گویی کنجشکک بی توان روح مرا با وادی سیمرغان کاری نیست. سه بیت پراکنده آمد که تقدیم می گردد و شعری را که صبح یکشنبه (28/ 5 /86 ) جاری گشته بعد از آن تقدیم می گردد.
الهی عمر شتابان در گذر است و من مانده ام در گرفتاری های بچه گانه روزگار، تو خود عنایتی کن تا پا از گل های تعلق و دل از هوس باز گیرم و در راه وصالت قدمی بردارم. به حق ماه عزیز شعبان و عزیز دوردانه نبی (ص ) سلطان عشق و معرفت.
* * * * * * * * * *
ساقی مهربان من منتظرم بیار می
مطرب جان فزای من بی خبرم بساز می
دولت عشق و مستی ام باز نگشته همچنان
ای گل مشک بوی من پر شررم بدار می
بی تاب و خمارم من در وادی خاموشی
اندیشه سبزم کو از شوق نگار می
* * * * * * * * * * * * * * *
دلم گرفته امشب تاب سفر ندارم
قلبم رمیده دیگر عزم خطر ندارم
سر های بی گناهان بردار عشق محبوب
من پر گناهم اما از خود شرر ندارم
ای پادشاه خوبان کی از سفر بیایی
جور و جفا فرآوان میل حذر ندارم
دستم به خون دل باز آلوده گشته اما
تاوان این گناهم طاقت دگر ندارم
غارتگران دل با دام و کمان نشستند
این راه پر خطر شد راهی به در ندارم
سر ناتوان و مغرور ، گوش از نصیحتم کر
دل خسته و شکسته دیگر خبر ندارم
ویرانه شد امید و اندیشه های نابم
با این دل سبک سر قصد سفر ندارم
حق دل سیاهم هجر است و بی وفایی
من میل سازگاری با بی هنر ندارم
مشتاق و بی قرارم با نا مرادی دل
اما دگر هوای عشق و دلبر ندارم
کلمات کلیدی:
ماه شیدای وفا پیدا شد
روی زیبای ادب رعنا شد
روز میلاد اباالفضل العباس
شور و شادی به جهان برپا شد
میلاد با برکت علمدار کربلا مبارک باد
کلمات کلیدی:
منت خدای را که توفیق را رفیق راه نمود تا باز ساعتی را در جوار خواجه اهل راز، زبان غیب گوی جانهای مشتاق، حافظ عزیز خلوتی دلخواسته اختیار کنیم و سنگ تیره دل را به نور تربتش روشن نموده، تلالو عشق و شوق را در گرد تربت پاکش به جان تشنه بی تاب بنوشانیم و سفره دل بر محرم اسرار غیب بگشائیم.
از کرامتش سپاسگزارم که غمکده جان به معبدش بردیم، از شراب حضورش نوشیدیم و سبکبال و دل آرام باز گشتیم.
سپاس بی کران پروردگار را که در دیار این عزیز سکنی گزیده ایم و از فیض حضورش بهره مندیم.
این هم تحفه امروز (21/5/86) حافظ عزیز ، تقدیم به وجود عزیز شما
یا لطیف
محتاج یک نگاهم یارب عنایتی کن
مشتاق یک گناهم یارا کرامتی کن
هر شب به امید سحر در آرزویت در تبم
وقت سحر یارب بیا ما را تفضلی کن
بس بی قراری ها که در ایام هجران می کنم
وصلی رسان در کوی خود یارب محبتی کن
یاران همه رفتند و من تنها به جا ماندم هنوز
ای مهربان و با کرم، ربّا ، کرامتی کن
در وادی نامردمی افتاده ام غرق گناه
ای یاور بی یاوران، خوبا ، سخاوتی کن
عمری همه در غفلتم، نادان و در شور و شرم
محبوب و جانانم بیا لطفی به مانده ای کن
جانم حضور دائمت هر شب طلب از من کند
من ناتوان و عاجزم ربّم، هدایتی کن
در حسرت یک جرعه می دارم به دل آهی چنان
ای ساقی مستان بیار جامی سقایتی کن
دانی چرا من ناتوان و عاجزم در کوی تو
من تشنه ام، از جام خود یک لب ترم، دمی کن
ای عالمی مشتاق تو در مستی و شور و نوا
مشتاق و مهجورم خدا یک دم کرامتی کن
کلمات کلیدی:
سلام، چندی پیش تصادفا به وبلاگ دلتنگی عزیز سری زدم که مطلب و شعر های سوزناکی داشت و یکی از شعر هایش با بیت اول شعر زیر آغاز می شد. در آن حال و هوا خواندن آن شعر برایم جالب و مغتنم بود روزهای بعد شعری جاری گردید که با همان بیت آغاز گردید. بیت اول و یک مصرع دیگر که در گیومه قرار دارد از شعر همان وبلاگ می باشد.
* * * * * * * * * * *
«صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو»
تازه در خانه دل جای تو آرام گرفت
صبر کن دل زتو دلگیر شود بعد برو
صبر کن مهر کمی پیر شود بعد برو
یا دل از مه ر تو لبریز شود بعد برو
چشم از شوق تو جوشید شبی
صبر کن چشم کمی خیس شود بعد برو
دامن اشک براه تو نشست
باش راه تو چمن گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت دیدار تو بر دل دارد
چهره بکشای دلی سیر شود بعد برو
شوق لبخند تو بر دل مانده است
خنده کن شوق فرا پیش شود بعد برو
من اگر گریه کنم قفل دعا می شکند
«باش تا گریه به زنجیر شود بعد برو»
اخم کن تا که دل بیچاره
باز در پای تو تحقیر شود بعد برو
خشم از سوی تو بر دل زهر است
مکث کن خشم تو شمشیر شود بعد برو
یک دمی بر دل مشتاق نظر کن که دگر
دیده از شوق گوهر خیز شود بعد برو
کلمات کلیدی:
غافل ز دل شکسته بودیم شکستیم
اندر پی دل بنفشه بودیم شکستیم
مردیم در این غمکده بی سر و سامان
در پای بهار دل نشسته بودیم شکستیم
روشن شده باز شمع شوقم
در ناز و نیاز رفته بودیم شکستیم
خوش بود بهار و مطرب و می
مستانه به انتظار خسته بودیم شکستیم
در نور رخ وجود مهتاب
گیسوی نگار بسته بودیم شکستیم
شوق لب یک نگار سر مست
در دل که خمار گشته بودیم شکستیم
یارب تو و آن لطف نگاهش
وصلی برسان، گسسته بودیم شکستیم
کلمات کلیدی:
میلاد مولود کعبه مبارک باد
اساس حکمت، مدارا کردن با مردم است . ( امام علی علیه السلام )
کلمات کلیدی:
عشق چیست، دل کدام است. عاشقان در تب و تاب عاشقی می سوزند، رسوای خاص و عام می شوند، به جنون کشیده می شوند. مطرود شده، کنج عزلت می گزینند، از دانشگاه اخراج می شوند، در کارشان شکست می خورند، گرسنه می مانند و...
اما باز بزرگان در طلب آنند؟!!!
حضرت مولا می فرمایند: مردم دو گونه اند عده ای عشق دارند و عده ای ندارند. آنان که دارند برترند. آنان که عشق دارند خود دو گونه اند عده ای عشق مادی دارند و عده ای عشق معنوی، آنان که عشق معنوی دارند برترند.
شهریار می گوید: برای درک عشق الهی هر انسان لااقل به یک تجربه عشق زمینی نیاز دارد تا بتواند عشق معنوی و حال و هوای آن را درک کند.
عده ای عشق را مقوله ای چشیدنی می دانند که در قالب حقیر کلمات نمی کنجد و تعریفی جامع برای آن وجود ندارد.
اما عشق هر چه هست ویران می کند، پریشان می سازد، آتش به دامان می زند، جان را به تب و تاب می اندازد، اندیشه ویران می کند و ...
ای عشق ویران می کنی دل را پریشان می کنی
هم جسم و جان عاشقان مانند باران می کنی
ای حاکم مطلق به جان، ساز و نوای خاموشان
همواره در شور و نوا، افتان و خیزان می کنی
بلبل ز تو غوغا کند، گل را پریشان می کند
بس آتشی در جان او، شعله به دامان می کنی
درد و دوای عاشقان نور رخ زیبای تو است
یک دم به دامان اینچنین اندیشه پنهان می کنی
ای عالمی رسوای تو در مستی و لعل و لعب
فانی چرا هستی کنی خاور بدامان می کنی
من بی قرار و سر خوشم در روزگار عاشقی
سر خوش ز تو بی تاب و تب اشکم بدامان می کنی
عالم همه کار عبث بی فیض پر معنای تو
جانم به قربان تو گر، ای عشق مهمان می کنی
راهی چنین دشوار شد بی قامت رعنای تو
ای ماه خوش سیمای من، ره را چراغان می کنی؟
محبوب من عشقم چنین اندیشه ویران می کند
مشتاق مهجورم چرا، ای دل پریشان می کنی
کلمات کلیدی:
یا لطیف
نمی دان که آن دل مهربان یادم کند یا نه
شرار انگیز من با وعده ای شادم کند یا نه
خراب آباد دل کز مهر هم تسکین نمی یابد
لب و دستی شود پیدا که آرامم کند یا نه
صبا از من پیامی ده به آن صیاد زیبایم
که تا جان در بدن باقی است دلشادم کند یا نه
من از یاد عزیز تو دمی غافل نیم اما
نمی دانم که دلدارم کمی یادم کند یا نه
به دل شوق رخ زیبای تو ای نازنین من
سرم مست صبوی عشق دامانم کند یا نه
کنون من بی قرارم از پی ات خوبم
ببین که خاطرات نازنین مستم کند یا نه
دلم اندر وصالت می دود چون باد
نمی دانم صبا یادم کند یا نه
من و مشتاق در راهت فدا کرده سر و جانی
به این مجنونی ام، شادم کند یا نه
کلمات کلیدی: